هنرمند به فضای دوران خویش وصل میشود، به کمال و نسبت به آن حساسیت نشان میدهد و اثر خود را میآفریند. تا نیافریده نه میدانیم چیست و نه میتوانیم بگوئیم چه باید باشد.
هنرمند اهل تجارت نیست؛ شکلی نفیس از بینیازی را در شخصیت و رفتار او مییابید. هنرمند به مثابه حکیم را در شعر و ادبیات گذشته خود به یاد میآوریم. هنرمند عاشق انسان و طبیعت است. هنرمند عاشق است. همواره مضمونی از عشق و روابط عاشقانه را که گهگاه و اغلب سرنوشتی تراژیک دارد در سرنوشت او میبینیم و در عین حال به شکلی مرموز احساس میکنیم که زیاد هم اهل این جهان نیست. هنرمند، عاشق عشق، رنگ، نور و زیبایی است. مزهها، میوهها، نوشیدنیها و زیبایی زمینی از هنرمند دل میبرند. هنرمند کسی است که یک فرهنگ، یک تاریخ و یک ملت برای ابراز هویت خویش به او اشاره میکند.
هنرمند گشادهدست است. آنچه که معنی دارد برای او میارزد. ممکن است هنرمندان رفتاری شاهانه داشته باشند اما هرگز رفتاری خاکسارانه ندارند؛ و این از آن روست که خود را در عین حال هیچکس میداند. هنرمند اهل هپروت است اما پای برهنه بر روی زمین دارد. هنرمند شکوه و رنج آدمیزاد بودن را به یادمان میآورد. هم خویشی ما با هنرمندان از این راه است. هنرمندان اندکی دیوانه به نظر میآیند. من باور دارم هنرمند به جای دیگر که نمیدانم کجاست وصل است یا لااقل در لحظه خلق اثر وصل میشود. هنرمند در عین حال یک جنگجوست، باید با دیو عادت و بدسلیقگی مبارزه کند؛ اما اسلحهای جز کار خود و گاه زبان و رفتار خود ندارد.
هنرمندان هستی گذشته ما را به آینده منتقل میکنند. پلی به عظمت رنگینکمان، فرهیختگان و هنر دوستان آنها هستند که همواره و در هر دورهای بر این پل گذر میکنند و گذر کردن خویش را آگاهند. هنرمند گاه تندخو و پرخاشگر است. ناراضی است. کم تحمل شده است. راه دشوار دستیابی به خویش را میپیماید. هنرمند خوشسلیقه است. لباس بر تن او ارزش مییابد؛ حتی اگر شلخته و فقیرانه باشد پذیرفتنی است. هنرمند هرگز به این مقوله آگه نیست که اثری که آفریده شاهکار است یا نه. ریاکاری، حیلهگری، حسادت و ناعادلانه بودن را هرگز در رفتار هنرمند نمیبینید. هنرمند خود خواه است؛ راهی جز این ندارد. برای درک آن باید لحظه مخوف تنهایی هنرمند را در لحظه خلق اثر تجربه کرد. در این خودخواهی مآلاندیشی نیست. سهم بیشتر از چیزی نیست. بیشتر خودسری است و نیاز به آزادی تا هر جا. هنرمند انسانی لذتجوست در مقابل زیبایی تاب ندارد و ممکن است او را جمالپرست بگوئیم که در لغتنامه نقاشی گذشته ما جایگاهی بلند دارد. هنرمند انقلابی است. انقلاب او برای آب و نان نیست؛ انقلابی است برای گشودن پنجرهای دیگر، نگاهی دیگر و نوری دیگر. هنرمند سختکوش است میداند برای دستیابی به آنچه که ارزشش را داشته باشد همه عمرش را باید بگذارد. هنرمند تحمل چیزی یا موقعیتی را که دوست نداشته باشد ندارد. اگر مجبورش کنند افسرده میشود. هنرمندان در اداره زندگی خود ناتوانند برای این امور نیاز به دیگری دارند. هنرمندان مثل ستارگان هستند، کهکشانی به وسعت آسمان. انعکاس شکوه آسمان در شب. هنرمندان در زندگی آدمیان چنین معنایی دارند. هنرمندان از ما بهترانند. در هنرمندان نوعی اشرافیت فکری را میتوان یافت. آنها اغلب عاشق تراژدی هستند؛ آن نفیسترین معنایی که هنر را علیرغم تنوع در ساختار و بیان به هنر کلاسیک تبدیل میکند جاودانگی معنایی است کلاسیک که از اشرافیت فکری میآید. هنرمند از اول وجود داشته است یعنی به محض اینکه جانور آدم شد هنرمند همراهش بود.
هنرمند شهرت و محبوبیت با دوامش را از راه نفوذ اثرش در مردم دارد نه از راه تبلیغات که شهرتی فوری و کوتاه عمر است. شهرت هنرمند مربوط به او نیست مربوط به آینده است. هنرمندان اندازههای متفاوتی دارند بعضی غول پیکرند و بعضی کوچکتر.
شاملو میگفت: هنرمندان را سلسله جبالی بدانید که بعضی قلههای آن از ابرها بیرونند، بالاترند؛ اما همواره باید یادمان باشد که هنرمندان وجودی معصومانه و کودکانه دارند. اگر همه اینها بود و بیش از اینها آنگاه ممکن است که او را بشناسیم.
زنان زودتر از مردان هنرمندان را میشناسند؛ شاید از آن رو که قلبی روشنتر دارند.